کد خبر: ۳۱۱۸۶
تعداد بازدید: ۸۳۷
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۳

گاوخونی، گودال بی جان پر شده از پساب شهری نیست!

نشست زنده رود بر پیکره تالاب مرده نتیجه‌ای نداشت جز بازی رسانه‌ای احیای تالاب گاوخونی؛ احیایی که دروغی بیش نیست!
چه می‌کشد "پیر رود هزاران ساله"؟ پیر رودی که برخلاف همه رودخانه‌های دیگر دنیا، نه "به امید دریا"، که "به امید گاوخونی" اش بار سفر بست و پس از 10 سال دوری، بعد از گذر از مسیر پر فراز و نشیب 405 کیلومتری‌اش، نیمه جان و نا امید، با پیکره خشک و بی جان و ترک خورده پاره تنش رو به رو شد. اما نشست زنده رود بر پیکره تالاب مرده نتیجه‌ای نداشت جز بازی رسانه‌ای احیای تالاب گاوخونی؛ احیایی که دروغی بیش نیست!
مارین نیوز - درست در دل فلات مرکزی ایران و در پس خشونت کویر خشک و بیرحم این سرزمین، رودخانه‌ای هست که هرگز دریایی ندیده. رودخانه‌ای که از ارتفاعات زردکوه جان گرفت و تا دامنه‌های سیاه کوه را جان بخشید. رودخانه‌ای که گرچه به صحرا ریخت اما غرور نگاه داشت و خود دریایی شد.


گوشه‌ای از این دشت هموار، زیر تیغ آسمان و "عزادارکوه" سیاه جامه لمیده است. سیاه کوهی که شاید تنها شاهد و یگانه همدم همه این همهمه‌های گاوخونی باشد. ما تصویر این آتشفشان خاموش را در کتاب جغرافیای کودکیمان، ایستاده بر سر گاوخونی پر آب و درختان تنومند دیده‌ایم. تصویری که ایماژ همه ما را از واژه "گاوخونی" شکل داده بود.
اما چه بسا بسیاری از ما ندانیم تصویر گاوخونی کودکی‌هایمان از آن روز دستخوش تغییرات بسیاری شده و از آن آسمان آبی و درختان سبز و پرندگان در پرواز چیزی جز همین سیاه کوه بر جای نمانده است. سیاه کوهی که لحظه به لحظه با زاینده رود درد کشید و قطره به قطره خشکیدن رفیق هزاران ساله‌اش را نظاره کرد. سیاه کوهی که پیراهن عزا بر تن دارد و دلش از چهره‌اش سیاه‌تر است.
زمستان است و سوز سرد صحرا گونه‌های هر میهمان ناخوانده‌ای را سرخ می‌کند اما نه به سرخی شفق‌های خونی آفتاب در آستانه غروب. سوز سرد صحرا، لب‌های هر رهگذری را ترک می‌اندازد اما نه به اندازه لبه‌های خشک زمین ترک خورده از تشنگی. هیبت این بیابان خاموش و ابروان در هم تنیده کوه سیاه، آنقدر سکوت راز آلود و اسرار آمیز دشت را سنگینی بخشیده که همین اندک آب محصور را مجال موج زدن نمی‌دهد. سکوت است و سکوت...
اما پیش از آنکه به واسطه برداشت‌های میلیارد متر مکعبی، رشد بی رویه جمعیت، توسعه نامتوازن صنعت و مصارف غیر قانونی بیش از توان اکولوژیکی محیط سایه شوم تباهی، بر زیست بوم بکر این سرزمین نقش ببندد، و در روزگارانی که طومار ارزشمند شیخ بهایی سند برداشت از آب‌های حوضه زاینده رود بود، اینجا، پست‌ترین ناحیه جغرافیایی دشت اصفهان فرازترین اکوسیستم موجود در منطقه را داشت.
اکوسیستمی که بیش از 910 گونه گیاهی را از 390 جنس و 83 خانواده علاوه بر صدها گونه جانوری مثل غاز، مرغابی، آنقوت، تنجه، قورباغه منحصر بفرد تالاب، بزمجه، آهو و گورخر ایرانی را در خود مامن داده بود و یک بانک بی بدیل ژنتیک را در دل خود نگاه داشته و سرشار بود از ارزش‌های اکولوژیک، بیولوژیک و هیدرولیک.
بخت از روزی برگشت که تالاب 470 کیلومتر مربعی گاوخونی که از سال 1975 میلادی در کنوانسیون رامسر به عنوان یک گنج بین المللی به ثبت رسیده بود را سهواً یا عمداً مردابی نامیدند که به اشتباه به اراضی خیس و کانون‌های حشرات و مراکز شیوع بیماری‌ها گفته می‌شد و کوتاه نظران آن روز را، به این فکر انداخت که شاید "مرداب" گاوخونی محیط مناسبی برای تخلیه پسماند یا سوء استفاده‌های دیگر باشد.
کاهش کاذب ارزش‌های تالاب و مدیریت غلط منابع آب تا به جایی رسید که حدود یک دهه پیش آخرین جان زاینده رود برای آخرین بار از پل تاریخی ورزنه "اولین و آخرین پل نشسته بر زاینده رود" گذشت و پس از آن برای نزدیک به 10 سال خشکی، نیستی، تباهی و نابودی بر تمام گاوخونی و زیست بوم اطراف آن سایه انداخت.
اقتصاد بر پایه کشاورزی منطقه پایین دست حوضه آبخیز زاينده رود اولین چیزی بود که مستقیماً از حذف حق‌آبه تالاب آسیب دید و تمام خانوار ساکن اطراف تالاب که هر کدام به نوعی با اقتصاد کشاورزی در ارتباط بودند رو به فقر گراییدند. این فقر تا آنجا پیش رفت که علاوه بر کاهش ارزش زمین و اعتراضات کشاورزان آسیب‌های اجتماعی بسیاری را در پی داشت.
مهاجرت به سمت شهر و و سرازیری سیل خانواده‌های تهی دستی که روزی پایه‌های اقتصاد منطقه را در دست داشتند به سمت حاشیه اصفهان موجب شد تا فرهنگ غنی و زیبای روستایی با ورود به حاشیه نشینی دستخوش تغیير شود و حتی فرهنگ زیبا و سپید جامگی زنان روستایی آن حوالی رو به انحطاط رود.
زمین‌های بی‌جان کشاورزی، آسمان خالی، برج‌های کبوتر فراموش شده، زمین‌های خشک و برهوت، ریز گردهای سمی برخواسته با باد، بیماری‌های نو ظهور، اقتصاد فلج، فرسایش خاک، نابودی اکوتوریسم منطقه و بسیاری دیگر از معضلات، بر آمده از بی‌آبی و خشکی تالاب در کنار مشکلات مشابه در سراسر ایران اسلامی، حساسیت اجتماعی خاصی را نسبت به زیست محیط ایجاد کرد.
این حساسیت تا جایی پیش‌رفت که در اقدامی کم‌نظیر رهبر معظم انقلاب مستقیما در مورد حفظ منابع طبیعی و نجات بوم و بر ایران زمین اظهار نظر فرمودند و همین فرمایشات موجب نگاهی دوباره به منابع طبیعی ایران و موجب‌ شد تلاش برای حل بسیاری آسیب‌های زیست محیطی آغاز شود.
در ادامه همین تلاش‌ها سرانجام بعد از یک دهه حق آبه‌ای هرچند ناچیز برای تالاب گاوخونی در شورای عالی آب مصوب شد و با تلاش عموم مردم بومی، تالاب هرچند با پساب، اما لب‌تر کرد و بسیاری به پشتوانه احیای تالاب عنوان قهرمانان تالاب را از آن خود کردند و بسیاری لوح‌های تقدیر و تندیس‌های یادبود و تقدیرات رد و بدل شد!
اما نه هر حق آبه ای موجب حیات است و نه هر بیابان پر شده از آبی تالاب! حیات گاوخونی یعنی خنده نشسته بر لب دخترکان سپید جامه ورزنه؛ یعنی زمین‌های حاصلخیز و پر شده با برف پنبه زیار؛ یعنی صدای بال زدن کبوتران چاهی در برج‌های سرخ رنگ کبوتر؛ پرندگان مهاجر، فلامینگو، آنقوت، تنجه، بزمجه، آهوان؛ یعنی تاغ، اشک، گز، گون، شور، خارشتر، شب بو. حیات تالاب یعنی امید زندگی و حیات در دل کویر مرده.
حیات تالاب همه آن گونه‌هایی است که روزگاری در لا به لای علفزارهای بلند و سر به آسمان کشیده این تالاب زندگی می‌کردند. حیات تالاب بانک ژنتیک نابود شده و تکرار ناشدنی‌ای است که هرگز احیا نخواهد شد. حیات تالاب گودال بی جان پر شده از پساب شهری نیست. تالاب گاوخونی را قرن‌ها لازم است تا مادر طبیعت از نو بیافریند.
گاوخونی شايد برای "همیشه" مرده است.

يادداشت از: نيما آتش



ارسال نظر