یکی از صیادان پُزْم می گوید: دریا را جارو کرده و رفته اند، برای صیادهای کنارک چیزی نگذاشته اند. چینی ها را می گوید که با قایق های بزرگ و پیشرفته دریا را درو کرده اند.
به گزارش مارین نیوز، الهی بخش بلیدی می گوید دریا را جارو کرده و رفته اند؛ برای صیادهای کنارک چیزی نگذاشته اند. چینی ها را می گوید که با قایق های بزرگ و پیشرفته دریا را درو کرده اند.
روزنامه شهروند در شماره امروز خود درباره روزگار اهالی روستای "پُزْم" در سیستان و بلوچستان نوشت. در ادامه این گزارش آمده است: پزم بوی ماهی می دهد. بوی تند میگو. بوی دریا. حرفه تمام اهالی این روستا با دریا گره خورده. یا ماهیگیرند یا تور ماهیگیری می بافند. نیمه آذر ماه است و پنکه سقفی خانه الهی بخش با سر و صدای زیاد می چرخد. زنش حمیده خانم درزاده می گوید اگر دریا را جارو نکنند و چیزی هم برای مردهای ما بگذارند، ته سفره ما خالی نمی ماند. نانی برای خوردن پیدا می شود.
اما الهی بخش آنقدر که لب هایش می خندد، در چشم هایش امیدی نیست. وضع جدید قیمت بنزین، پاک زندگی ها را زیرورو کرده. لنج ها کهنه اند. ٢٠سال هم بیشتر دارند. وسع صیادها آنقدر نیست که قایق های جدید و جان دار بخرند. قایق های کوچک ٢٥ تا ٣٠ میلیون تومان و قایق های بزرگ از ٧٠ تا ١٠٠میلیون تومان قیمت دارند. برای همین ماهیگیرهای خرد برای شرکت های صیادی کار می کنند. شیلات به ماهیگیرهای خرد مجوز نمی دهد و ماهیگیری که مجوز نداشته باشد، سهمیه بنزین هم ندارد و قاچاقی کار می کند. ماهیگیری که زمانی ٣٠ لیتر بنزین را ٣٠ هزار تومان می خرید، الان ١٥٠هزار تومان می خرد. ٦ برابر گرانتر از بنزین ٣هزار تومانی. چون در تمام استان سیستان و بلوچستان اگر کسی کارت سوخت نداشته باشد، یک لیتر بنزین هم به او نمی فروشند. تنها راه پر کردن باک های لنج، خرید بنزین قاچاق است. این تنها راه پیش پای ماهیگیرهای مستقلی است که می خواهند نانی برای زن و بچه شان ببرند.
ماهی هم همینطور گران می شود. مثلا شوریده از کیلویی ٣٠ هزار تومان می شود ٤٥ هزار تومان. یا شاه میگو به کیلویی ٧٠هزار تومان رسیده. پاییز و زمستان موقع صید است. ماهیگیرها به جزر و مد نگاه می کنند و به دریا می زنند. گاهی شب می روند و صبح زود برمی گردند و گاهی هم روزها راه دریا را پیش می گیرند. و زن ها که از صبح های زود تورهای خالی بزرگ را تمیز می کنند، تا شب چشم به راه برگشت لنج ها می مانند.
کارون کارونی شوهر شمس خاتون دارکوب است. او چشم که باز کرده میان تورها بوده. تورهای سبز، تورهای آبی و تورهای سفید. مثل مردهای دیگر لباس بلوچی نمی پوشد. مردم پزم همیشه او را با همین لباس سربازی دیده اند. کارون تمام عمر دوست داشته گماشته ارتش باشد. نشده. نه سوادی داشته، نه کاری بلد بوده. اما لباس را کسی نتوانسته از تنش دربیاورد. شمس خاتون هم بی هیچ حرفی زنش شده و حالا یک مریم چهار ساله دارند که چشم هایش روزها از زیبایی سورمه ای که مادر برایش کشیده، می درخشد. کارون و شمس خاتون در حیاط، صبح تا شب فقط تور می بافند و هر کنده تور را ٨٠ هزار تومان می فروشند. توربافی زمستان و تابستان ندارد. خواب و بیدار هم ندارد، شب ها وقت خواب هم دست ها دارند توربافی می کنند، توری برای پهن شدن در اعماق دریای آبی رنگ.
مد می شود و دهان دریا کف می کند، آب می آید توی خانه پزمی ها، آنقدر که خانه ها و آدم ها با هم خیس می شوند. هربار که آب دریا بالا می آید و تا خانه ها پیشروی می کند، با خودش زباله به دریا برمی گرداند. پزم سطل زباله ندارد و مردم زباله های خود را روی زمین رها می کنند. روستا فقط پنج کیلومتر از بندرکنارک فاصله دارد.
پزم به سه محله تقسیم می شود. یکی سورگ یا شورگ است، یعنی شوره زار. دیگری محله شهرک با خانه های نوساز و محله کودین، یعنی محله ای که کنار کوه است. بوی بد در هر سه محله به مشام می رسد و چون پزم کاملا کنار دریا قرار دارد، بادهایی که از سوی دریا به خشکی می وزد، این بوی نامطبوع را در همه محلات منتشر می کند. معتادها در کنار سگ ها و گربه های گرسنه در پخش کردن بیشتر زباله نقش دارند. سگ ها در پزم آنقدر زیادند که زن ها وقتی از خانه بیرون می آیند، حتما باید چوبی به دست داشته باشند که اگر لازم شد، در برابر سگ های گرسنه از خود محافظت کنند.
جز چند تا از خانواده های خیلی قدیمی، خانه هیچ کدام از ساکنان پزم آب لوله کشی ندارد. آبی که از لوله بیرون می آید چنان شور است که برای نوشیدن مناسب نیست. زمانی با تانکرهای آب رسان، برای مردم به طور رایگان آب می آوردند. اما از آن روزها خیلی گذشته و مردم باید برای آب، پول بدهند. تا قبل از گران شدن بنزین، تانکرهای ٦هزار لیتری به روستا می آمدند و با ٤٥هزار تومان تانکر آب روستا را پر می کردند. اما امروز مردم روستا هر تانکر آب را ١٠٠هزار تومان می خرند که برایشان خیلی گران است. آنها هنوز موفق نشده اند اداره آبفا را برای خرید امتیاز کنتور آب و نصب آن در خانه های خود راضی کنند.
تقریبا در تمام روستا درِ هیچ خانه ای بسته نیست. فصل کار است و زن ها و حتی کودکان در حیاط خانه خود مشغول دسته بندی ماهی های صید شده اند. در هر کدام از جعبه های پلاستیکی یک نوع ماهی جا داده می شود و جعبه ای بزرگ برای صیدهایی که مناسب فروش در بازار نیستند و به آن می گویند ضایعات. مثل ده ها ماهی عجیب و غیرقابل خوردن که برای درست کردن چیزهایی دیگر که به کارخانه ها سپرده می شود. هر بار که دریا تا روستا جلو می آید ردپایش را جا می گذارد. صدف های بزرگ روی زمین جای پای دریاست و هنوز می شود صدای امواج دریا را از درون گشوده آنها شنید. حتما از اعماق دریا بیرون آمده اند.
آمنه چاووشی سی و هفت ساله است و مادر مریم و زکیه و مرتضی. او ٦ ساعت تمام از جایش تکان نمی خورد. روی چارپایه ای کوتاه می نشیند و از هفت صبح تا ساعت یک تور تمیز می کند. کارش جدا کردن ماهی هاست. روزی ١٥ هزار تومان می گیرد. دور تا دورش جعبه هایی پر از ماهی های عجیب و غریب است. ماهی هایی که هنوز زنده اند و سرنوشت تلخی دارند.
دو مار بلند میان تورها گیر کرده اند. آمنه مارها را از تور بیرون می کشد. بدن شان زخمی شده. مارهایی سفید رنگ که از وحشت به خود می پیچند. زکیه مار بزرگتر را از دم می گیرد. مار خودش را باز می کند. بدنش به شدت داغ است و تقلا می کند خودش را رها کند. زکیه او را در جعبه ای روی مار دیگر پرت می کند. در تاوه بزرگ رویی، شاه میگوهای زنده میان آبی کدر هنوز دست و پا می زنند و با چشم های سیاه وق زده در جست و جوی راهی برای گریزند. خرچنگ ها جیغ می کشند، می خواهند از دست های ماهر آمنه فرار کنند. می خواهند انگشت هایش را با چنگال های تیز خود گاز بگیرند. آمنه با خونسردی، دست هایشان را می شکند و آنها را در یکی از جعبه ها پرت می کند. خرچنگ ها را زنده زنده در آب جوش می اندازند تا گوشت خوشمزه و لطیف شان خورده شود. تمام کسانی که خرچنگ ها را زنده به داخل آب جوش می اندازند، صدای جیغ مانندشان را شنیده اند.
یک دُم بلند قرمز رنگ از میان انبوهی از ماهیان مرده از یکی از جعبه ها بیرون زده. مریم، یکی دیگر از دخترهای آمنه دُم سرخ رنگ را بیرون می کشد. پیکر زیبای یک سفره ماهی پیدا می شود. روی بدنش حفره های سیاه رنگ دارد. شاید از آن راه نفس می کشیده یا غذا می خورده، اما او دیگر زنده نیست. در کنار صدها ماهی بزرگ و کوچک با صورت هایی عجیب، مرده است. در کنار ماهی هایی با چشم های بیرون زده از حدقه و دهان های کاملا باز که معلوم است تا آخرین نفس برای زندگی جنگیده اند. اینجا پزم است.
روستای پزم./