کد خبر: ۳۶۹۱۶
تعداد بازدید: ۱۳۵۵
تاریخ انتشار: ۰۵ دی ۱۳۹۸ - ۱۳:۵۳

اگر چینی ها بزارند نانی برای خوردن پیدا می ‌شود / دریا را درو کردند

یکی از صیادان پُزْم می گوید: دریا را جارو کرده‌ و رفته ‌اند، برای صیادهای کنارک چیزی نگذاشته‌‌ اند‌. ‏چینی‌ ها را می ‌گوید که با قایق‌ های بزرگ و پیشرفته دریا را درو کرده ‌اند.
به گزارش مارین نیوز، الهی ‌بخش بلیدی می ‌گوید دریا را جارو کرده‌ و رفته ‌اند؛ برای صیادهای کنارک چیزی نگذاشته‌‌ اند‌. ‏چینی ‌ها را می ‌گوید که با قایق ‌های بزرگ و پیشرفته دریا را درو کرده‌ اند.
روزنامه شهروند در شماره امروز خود درباره روزگار اهالی روستای "پُزْم" در سیستان‌ و بلوچستان نوشت. در ادامه این گزارش آمده است: پزم بوی ماهی می ‌دهد. بوی تند میگو. بوی دریا. حرفه تمام اهالی این روستا با دریا گره خورده. یا ‏ماهیگیرند یا تور ماهیگیری می‌ بافند. نیمه آذر ماه است و پنکه سقفی خانه الهی‌ بخش با سر و صدای زیاد ‏می ‌چرخد. زنش حمیده خانم درزاده می‌ گوید اگر دریا را جارو نکنند و چیزی هم برای مردهای ما ‏بگذارند، ته سفره ما خالی نمی‌ ماند. نانی برای خوردن پیدا می ‌شود. ‏


اما الهی ‌بخش آنقدر که لب‌ هایش می ‌خندد، در چشم ‌هایش امیدی نیست. وضع جدید قیمت ‏بنزین، پاک زندگی‌ ها را زیرورو کرده. لنج‌ ها کهنه ‌اند. ٢٠‌سال هم بیشتر دارند. وسع صیادها آنقدر نیست که قایق ‌های جدید و جان ‌دار بخرند. قایق‌ های کوچک ٢٥ تا ٣٠‌ میلیون تومان و ‏قایق ‌های بزرگ از ٧٠ تا ١٠٠‌میلیون تومان قیمت دارند. برای همین ماهیگیرهای خرد برای ‏شرکت‌ های صیادی کار می‌ کنند. شیلات به ماهیگیرهای خرد مجوز نمی ‌دهد و ماهیگیری که مجوز ‏نداشته باشد، سهمیه بنزین هم ندارد و قاچاقی کار می ‌کند. ماهیگیری که زمانی ٣٠ لیتر بنزین را ٣٠ هزار تومان می ‌خرید‌، الان ١٥٠‌هزار تومان می‌ خرد. ٦ برابر گرانتر از بنزین ٣‌هزار تومانی. ‏چون در تمام استان سیستان‌ و بلوچستان اگر کسی کارت سوخت نداشته باشد، یک لیتر بنزین هم ‏به او نمی‌ فروشند. تنها راه پر کردن باک ‌های لنج، خرید بنزین قاچاق است. این تنها راه پیش پای ‏ماهیگیرهای مستقلی است که می ‌خواهند نانی برای زن و بچه ‌شان ببرند. ‏
ماهی هم همینطور گران می‌ شود‌. مثلا شوریده از کیلویی ٣٠‌ هزار تومان می ‌شود ٤٥ هزار ‏تومان‌. یا شاه‌ میگو به کیلویی ٧٠‌هزار تومان رسیده. پاییز و زمستان موقع صید است. ‏ماهیگیرها به جزر و مد نگاه می ‌کنند و به دریا می ‌زنند. گاهی شب می ‌روند و صبح زود برمی‌ گردند و ‏گاهی هم روزها راه دریا را پیش می‌ گیرند. و زن ‌ها که از صبح‌ های زود تورهای خالی بزرگ را تمیز ‏می‌ کنند، تا شب چشم به راه برگشت لنج ‌ها می ‌مانند. ‏
کارون کارونی شوهر شمس خاتون دارکوب است. او چشم که باز کرده میان تورها بوده. تورهای ‏سبز، تورهای آبی و تورهای سفید. مثل مردهای دیگر لباس بلوچی نمی ‌پوشد. مردم پزم همیشه او را ‏با همین لباس سربازی دیده ‌اند‌. کارون تمام عمر دوست داشته گماشته ارتش باشد‌. نشده‌. نه سوادی ‏داشته‌، نه کاری بلد بوده‌. اما لباس را کسی نتوانسته از تنش دربیاورد‌. شمس خاتون هم بی‌ هیچ ‏حرفی زنش شده و حالا یک مریم چهار ساله دارند که چشم‌ هایش روزها از زیبایی سورمه‌ ای که ‏مادر برایش کشیده، می‌ درخشد. کارون و شمس خاتون در حیاط، صبح تا شب فقط تور می‌ بافند و ‏هر کنده تور را ٨٠‌ هزار تومان می ‌فروشند. توربافی زمستان و تابستان ندارد. خواب و بیدار هم ندارد، ‏شب ها وقت خواب هم دست ‌‌ها دارند توربافی می ‌کنند، توری برای پهن شدن در اعماق دریای آبی ‏رنگ.‏
مد می‌ شود و دهان دریا کف می‌ کند، آب می ‌آید توی خانه پزمی ‌ها، آنقدر که خانه ‌ها و آدم‌ ها با ‏هم خیس می ‌شوند. هربار که آب دریا بالا می ‌آید و تا خانه‌ ها پیشروی می ‌کند، با خودش زباله به ‏دریا برمی ‌گرداند. پزم سطل زباله ندارد و مردم زباله ‌های خود را روی زمین رها می ‌کنند. روستا فقط ‏پنج کیلومتر از بندرکنارک فاصله دارد.  ‏
پزم به سه محله تقسیم می ‌شود‌. یکی سورگ یا شورگ است، یعنی شوره ‌زار. دیگری محله شهرک ‏با خانه‌ های نوساز و محله کودین، یعنی محله ‌ای که کنار کوه است. بوی بد در هر سه محله به مشام ‏می ‌رسد و چون پزم کاملا کنار دریا قرار دارد، بادهایی که از سوی دریا به خشکی می ‌وزد، این بوی ‏نامطبوع را در همه محلات منتشر می‌ کند‌. معتادها در کنار سگ ‌ها و گربه‌ های گرسنه در پخش ‏کردن بیشتر زباله نقش دارند‌. سگ‌ ها در پزم آنقدر زیادند که زن‌ ها وقتی از خانه بیرون می‌ آیند‌، ‏حتما باید چوبی به دست داشته باشند که اگر لازم شد، در برابر سگ‌ های گرسنه از خود محافظت ‏کنند‌. ‏
جز چند تا از خانواده‌ های خیلی قدیمی، خانه هیچ ‌کدام از ساکنان پزم آب لوله ‌کشی ندارد. آبی که از ‏لوله بیرون می ‌آید چنان شور است که برای نوشیدن مناسب نیست. زمانی با تانکرهای آب ‌رسان‌، برای ‏مردم به ‌طور رایگان آب می ‌آوردند‌. اما از آن روزها خیلی گذشته و مردم باید برای آب، پول بدهند‌. تا ‏قبل از گران شدن بنزین‌، تانکرهای ٦‌هزار لیتری به روستا می ‌آمدند و با ٤٥‌هزار تومان تانکر آب ‏روستا را پر می ‌کردند‌. اما امروز مردم روستا هر تانکر آب را ١٠٠هزار تومان می ‌خرند که برایشان ‏خیلی گران است‌. آنها هنوز موفق نشده ‌اند اداره آبفا را برای خرید امتیاز کنتور آب و نصب آن در ‏خانه ‌های خود راضی کنند. ‏
تقریبا در تمام روستا درِ هیچ خانه ‌ای بسته نیست‌. فصل کار است و زن ‌ها و حتی کودکان در حیاط ‏خانه خود مشغول دسته ‌بندی ماهی ‌های صید شده‌ اند. در هر کدام از جعبه‌ های پلاستیکی یک نوع ‏ماهی جا داده می ‌شود و جعبه ‌ای بزرگ برای صیدهایی که مناسب فروش در بازار نیستند و به آن ‏می ‌گویند ضایعات. مثل ده‌ ها ماهی عجیب و غیرقابل خوردن که برای درست کردن چیزهایی دیگر ‏که به کارخانه‌ ها سپرده می ‌شود. هر بار که دریا تا روستا جلو می ‌آید ردپایش را جا می‌ گذارد. ‏صدف‌ های بزرگ روی زمین جای پای دریاست و هنوز می ‌شود صدای امواج دریا را از درون گشوده ‏آنها شنید. حتما از اعماق دریا بیرون آمده ‌اند.‏


آمنه چاووشی سی ‌و هفت ‌ساله است و مادر مریم و زکیه و مرتضی‌. او ٦ ساعت تمام از جایش تکان ‏نمی ‌خورد‌. روی چارپایه ‌ای کوتاه می ‌نشیند و از هفت صبح تا ساعت یک تور تمیز می ‌کند. کارش ‏جدا کردن ماهی ‌هاست‌. روزی ١٥‌ هزار تومان می ‌گیرد. دور تا دورش جعبه‌ هایی پر از ماهی‌ های ‏عجیب و غریب است‌. ماهی‌ هایی که هنوز زنده ‌اند و سرنوشت تلخی دارند. ‏
دو مار بلند میان تورها گیر کرده ‌اند‌. آمنه مارها را از تور بیرون می‌ کشد‌. بدن ‌شان زخمی شده. ‏مارهایی سفید رنگ که از وحشت به خود می ‌پیچند‌. زکیه مار بزرگتر را از دم می ‌گیرد‌. مار خودش را ‏باز می‌ کند‌. بدنش به شدت داغ است و تقلا می ‌کند خودش را رها کند‌. زکیه او را در جعبه ‌ای روی ‏مار دیگر پرت می ‌کند‌. در تاوه بزرگ رویی‌، شاه‌ میگوهای زنده میان آبی کدر هنوز دست و پا ‏می ‌زنند و با چشم ‌های سیاه وق ‌زده در جست ‌و جوی راهی برای گریزند‌. خرچنگ ‌ها جیغ ‏می ‌کشند، می‌ خواهند از دست‌ های ماهر آمنه فرار کنند‌. می‌ خواهند انگشت‌ هایش را با چنگال ‌های تیز ‏خود گاز بگیرند. آمنه با خونسردی، دست ‌هایشان را می ‌شکند و آنها را در یکی از جعبه ‌ها پرت ‏می ‌کند. خرچنگ ‌ها را زنده زنده در آب جوش می ‌اندازند تا گوشت خوشمزه و لطیف ‌شان خورده شود‌. تمام کسانی ‏که خرچنگ ‌ها را زنده به داخل آب جوش می‌ اندازند، صدای جیغ مانندشان را شنیده‌ اند. ‏
یک دُم بلند قرمز رنگ از میان انبوهی از ماهیان مرده از یکی از جعبه‌ ها بیرون زده. مریم، یکی دیگر ‏از دخترهای آمنه دُم سرخ رنگ را بیرون می ‌کشد. پیکر زیبای یک سفره ‌ماهی پیدا می ‌شود. روی ‏بدنش حفره ‌های سیاه ‌رنگ دارد. شاید از آن راه نفس می ‌کشیده یا غذا می ‌خورده، اما او دیگر زنده ‏نیست. در کنار صدها ماهی بزرگ و کوچک با صورت‌ هایی عجیب، مرده است. در کنار ماهی ‌هایی با ‏چشم ‌های بیرون ‌زده از حدقه و دهان‌ های کاملا باز که معلوم است تا آخرین نفس برای زندگی ‏جنگیده ‌اند. اینجا پزم است.
روستای پزم./




ارسال نظر